سفر که گریه ندارد

ساخت وبلاگ
نان از سفره و کلمه از کتاب،چراغ از خانه و شکوفه از انار،آب از پياله و پروانه از پسين،ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌ايد،با روياهامان چه می‌کنيد!ما رويا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد ...دروغ می‌گوييد که اين کوچه، بُن‌بست وآن کبوترِ پَربسته، بی‌آسمان وصبوریِ ستاره بی‌سرانجام است.ما گهواره به دوش از خوفِ خندق واز رودِ زمهرير خواهيم گذشت.ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوارهنوز علائمی عريان از عطر علاقه وآواز نور و کرانه‌ی ارغوان باقی‌ست.سرانجام روزی از همين روزها برمی‌گرديمپرده‌های پوسيده‌ی پرسوال را کنار می‌زنيمپنجره تا پنجره ... مردمان را خبر می‌دهيمکه آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوارباغی بزرگ از بلوغ بلبل و فهم آفتاب ونم‌نمِ روشنِ باران باقی‌ست.ستاره از آسمان و باران از ابر،ديده از دريا و زمزمه از خيال،کبوتر از کوچه و ماه از مغازله،رود از رفتن و آب از آوازِ آينه گرفته‌ايد،با روياهامان چه می‌کنيد؟ما رويا می‌بينيم و شما دروغ می‌گوييد ...دروغ می‌گوييد که فانوسِ خانه شکسته وکبريتِ حادثه خاموش ومردمان در خوابِ گريه‌اند،ما می‌دانيم آن سوی سايه‌سارِ اين همه ديوار،روزنی روشن از رويای شبتاب و ستاره روييده استسرانجام روزی از همين روزهاديده‌بانانِ بوسه و رازدارانِ دريا می‌آيندخبر از کشفِ کرانه‌ی ارغوان وآواز نور و عطر علاقه می‌آورند.حالا بگو که فرضسايه از درخت و ری‌را از من،خواب از مسافر و ری‌را از تو،بوسه از باران و ری‌را از ما،ريشه از خاک و غنچه از چراغِ نرگس گرفته‌ايد،با روياهامان چه می‌کنيد!؟سيد علي صالحي سفر که گریه ندارد...
ما را در سایت سفر که گریه ندارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:51

خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتمنه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفاییتو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانمکه جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفاییچه کنند اگر تحمل نکنند زیردستانتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاییسخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتمدگری نمی‌شناسم تو ببر که آشناییمن از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحتبرو ای فقیه و با ما مفروش پارساییتو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبانبکنی اگر چو سعدی نظری بیازماییدر چشم بامدادان به بهشت برگشودننه چنان لطیف باشد که به دوست برگشاییسعدی سفر که گریه ندارد...
ما را در سایت سفر که گریه ندارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:51

از مـــادر به ماه می رسم
از پدر به پروانه های پاییزی.
من از این جهان چاره ناپذیر
هیچ بهره ای نبرده ام جز کلمات روشنی
که عشق را دوست می دارند
که آدمی را دوست می دارند
که دوست می دارند را دوست می دارند.

حالا اگر ممکن است
مرا به عنوان پرستار ماه و پروانه
قبولم کنید....
معرف یک لاقبای من
حضرت حافظ است.

سيد علي صالحي

سفر که گریه ندارد...
ما را در سایت سفر که گریه ندارد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mosafer24a بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:51